[ هم دمــم ]

ساخت وبلاگ

امکانات وب

سال ۲۰۲۳ تموم شد...نیمه اول سال سخت و طاقت فرسا بودپروسه اپلای کم طاقتم کرده بود، اتفاقات خانوادگی و ترس همیشگی که داشتم! روزهای عجیبی که حتی دلم نمی خواد یادآوری کنم... اینقدر تلخ و سیاه شده بودم که باورم‌ نمیشه اون آدم که اون روزها رو زندگی کرد خودم بوده باشم!اما هرچقدر نیمه اول تلخ بود، نیمه دوم سال جبران کردشروع نیمه دوم با پذیرش و ویزا بودبعد هم جمع کردن ۲۹سال زندگی و خاطره تو چمدون و پرواز...اینجا زندگی جدید رو ذره ذره شروع کردمسال ۲۰۲۳ برای من تو یه کلمه خلاصه میشه «استقلال»بهای کمی ندادم تا این استقلال رو به دست بیارم اما حالا دارمبا همه اتفاقات پشت سرش، دلشکستگی ها، زمین خوردن ها...خوشحالم با همه وجودم... راضی م از نقطه ای که بهش رسیدم...اونقدر که هر لحظه نگاهم به اون بالاست برای تشکر❤️برای سال ۲۰۲۴ نقشه های زیادی دارمامروز اولین روز سال بود که به همه آنچه دوست دارم برسم فکرکردمالویت با تموم کردن مرحله اول پروژه است که احتمالا چندماه فشرده زمان میبره... آزمایش ها و مقاله نوشتن و سابمیت...تجربه جدیدی در راه و اون هم حضور تو کلاس ها با عنوان TAمن به درآمد و تجربه این اتفاق نیاز دارم و فکرمیکنم اتفاق جالبیباشهدکتر جنتلمن می گفت این تحربه اعتماد به نفست رو تو ارتباط با جامعه جدید میسازه، زبان رو تقویت میکنه و حتما اطلاعات جدید از کلاس های درسی کورسی که قرار همراه باشی میگیری...درآمد این کار میتونه خیالم رو بابت مخارج مرحله بعدی راحت کنهالبته که خرید گوشی و ساعت هوشمند هم حتما تو لیست هست:)هدف بعدی گرفتن گواهینامه اینجاست چون هم مدرک شناسایی معتبر محسوب میشه و هم انگیزه لازم برای خرید ماشینعمیقا دلم برای رانندگی تنگ شده...با اینکه پیاده روی های طولانی اینجا به جوری جای خا [ هم دمــم ]...
ما را در سایت [ هم دمــم ] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9hamdam-mand بازدید : 15 تاريخ : يکشنبه 24 دی 1402 ساعت: 17:31

اولین تجربه مریض شدن اینجا هم گذشتهمون درد همیشگی و تقریبا ۵روز دوره نقاهت!روز اول گریه م گرفت جای خالی مامان و کارهایی که همیشه برام می کرد حس می شدیه سری مواد خوراکی تموم شده بود و باید میرفتم خریددوست نداشتم به بچه ها چیزی بگم و زحمت بهشون بدمخرید رفتم، آش درست کردم، شیرداغ و فرنیبه خودم دلداری دادم که از پسش برمیام... و تونستم بگذرونمبچه ها زنگ زدن ... استادخان چک کرد خوب هستم یا نهاما نگرانی های مامان تمومی نداشت... تازه بدتر هم شده بودولی این انتخاب بود و من همچنان بعد شش ماه از انتخاب راضی مفردا بر می گردم سر کار و زندگیم دیگه... [ هم دمــم ]...
ما را در سایت [ هم دمــم ] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9hamdam-mand بازدید : 17 تاريخ : يکشنبه 24 دی 1402 ساعت: 17:31

صدای دکتر جنتلمن از اتاقش میاد

داره به زبون شیرین فارسی با یه نفر مصاحبه میکنه

یه نگاه به ساعت گوشی میندازم که نشون میده تو ایران ساعت 9 و نیم صبح

دقیقا مثل تایمی که من اولین بار باهاش صحبت کردم... خیلی ناامید و بعد چندین بار ریمایندر زدن وقت مصاحبه داده بود...

(الان متوجه میشم چقدر سرش شلوغ و چقدر سریع همه چی رو فراموش میکنه)

همزمان که می نویسم باز صداش وسط اتاقم

[ هم دمــم ]...
ما را در سایت [ هم دمــم ] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9hamdam-mand بازدید : 39 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1402 ساعت: 3:06

شب کریسمس شدهتعطیلات کوتاه ما هم به همین بهانه شروع شدهدلم می خواست این شبا وسط شهر باشم برای همین با بچه ها هماهنگ کردیم و رفتیم بیرون...خداروشکر میکنم بابت محیط و آدم هایی که برام آماده کردتعداد دختر تو این گروه خیلی کم بهتر بگم که چندتا بیشتر نیستیماما اخلاق و رفتار و شخصیت همه بچه ها اینقدر خوب بوده که منبه عنوان یه دختر تنها هیچوقت نگرانی بابت معاشرت و رفت و آمدبا این آدم ها نداشتمدیشب که لب آب کنار پل معروف و تو محوطه دورهم نشسته بودیمهوای خنکی که به صورتمون میخورد و حال خوبی که داشتیم باعثشد به بچه ها بگم این لحطه ها قطعا از بهترین روزهای زندگی کهتو این مملکت غریب داریمبا اینکه زندگی دانشجویی و محدودیت هاش سختی خودش رو دارهاما با اینحال خیلی بی دغدغه میام رو زمین میشینیم باهم میگیممی خندیم و کیف میکنیمبی خیال آینده ای که نمیدونیم چه چیزا برامون دارهمهم همین لحظه هاست که من با تمام وجودم دارم زندگی میکنمخدایا شکر... [ هم دمــم ]...
ما را در سایت [ هم دمــم ] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9hamdam-mand بازدید : 25 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1402 ساعت: 3:06

در شرایط عادی باید اخرین پست سال 1401 رو طبق معمول با گوشی می نوشتماما حالا با از کار افتاد یهویی گوشی و احتمالا از دست دادن گوشی نازنینم فعلا با صفحه بزرگ و نا آشنا تبلت می نویسم...با این وضعیت قیمت ها خریدن گوشی جدید در حد مدل خودم خیلی جالب نیست و امیدوارم یه جوری بشه تعمیرش کردامیدوارانه به مامان میگم شاید پذیرشم قطعی شد و دیگه لازم نباشه از اینجا گوشی بخرم ......ده سال که اینجا و رو این صفحه نوشتم و حالا طبق رسم هرسال می خوام تو آخرین روز از سال آنچه گذشت رو مرور کتم...چقدر خوشحالم از تموم شدن این سالقبل شروع سال اتفاقاتی رو تجربه کرده بودم که کم از زلزله نداشت... به همون اندازه ناگهانی و ویران گر...شاید بهترین توصیف برای سال 1401 "آوار برداری و نوسازی" بود :)متاسفانه با لباس سیاه عزا سال جدید رو شروع کرده بودیم و حال دل من سیاه تر از لباس ها بود!فصل بهار با سنگین ترین حالت ممکن گذشت... نفهمیدم نوروز چطور گذشت...ماه رمضون بدون حس گرسنگی های همیشه و انتظارم برای افطار گذشت...انگار همه علائم حیاتی لازم رو از دست داده بودم و فقط به رفت و آمد صبح و شب نگاه می کردمکلاس های درس و ترم رو با بدترین حالت خوذم تموم کردم و وقتی به اون روزها فکرمیکنم حس میکنم کم گذاشتم!نقطه عطف بهار سفر کربلا بودتو تمام روزهایی که گذرونده بودم میدونستم فقط نزدیک بودن به خودش میتونه حالم رو خوب کنهبهش گفته بودم برای تولدم یه نشونه می خوام... سفر کربلا شد نشونهاون یک هفته و حال و احوالم تو اون سرزمین اینقدر خوب بود که وقتی تصویر اون روزها تو ذهنم میاد باز آروم میشم...تابستون و ایمیل های فراوون و مصاحبه های پشت سرهم باعث شد فکرکنم بالاخره همه چی داره درست میشهقرار چهل شب رو برای اولین بار انجام دادمشب [ هم دمــم ]...
ما را در سایت [ هم دمــم ] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9hamdam-mand بازدید : 71 تاريخ : جمعه 18 فروردين 1402 ساعت: 21:49

پادکست هراس از احساس مجتبی شکوری رو گوش میدادمگفت جهان نت هاش رو براساس آرزوهای ما نمی نویسه!ادامه میده و انگار من نشستم و داره برای من حرف میزنه...چندشب پیش برای اینکه بتونم از شر افکار پیچیده ای که تو سرم رژهمیرفتن خلاص بشم، این پادکست رو دانلود کردم و چپوندم تو گوشم...از احساسات سرکوب شده میگه... از فرسودگی حرف میزنه‌از تموم شدن ذره ذره میگه... با خودم میگم دست بکش از تمام آرزوهایی که تو رو به اینجا رسوند!جایی که ترس از دست دادن این آرزوها تمام وجودت رو گرفته...فلجت کرده و تو حتی توان نداری دور بشی!...فکرمیکردم حالم خوب شده... فرصت نفس کشیدن دارم...نمیدونستم قرار پشت سرهم با ترس هام روبرو بشم...بارها خواستم بنویسم اما نتونستمحالا که می نویسم میدونم دیگه اون آرزوهای چندین و چندساله رو خاککردم! گریه ها، بی قراری ها و تمام دردی که تو این روزها کشیدم برایهمین بود... فقط قدم آخر پذیرش انگار زمین و زمان دست به دست هم دادن تا من تسلیم بودن رو یادبگیرم.سال ها فرار کردم تا مواجه نشم، حتی همین هفته پیش با خراب ترینحال ممکن تو تاریکی شب رو به آسمون التماس کردم بهم مهلت بده...اما انگار باید قدم آخر رو بردارم، هرچند لرزون و سست!من اونقدری که خدا یا آدم های اطرافم فکرمیکنن قوی نیستم...‌شاید هم هستم و خبر ندارمفقط میدونم خسته م... خیلی خستهدلم می خواد بشینم اما مجبورم ادامه بدم...‌ [ هم دمــم ]...
ما را در سایت [ هم دمــم ] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9hamdam-mand بازدید : 67 تاريخ : جمعه 18 فروردين 1402 ساعت: 21:49